پست‌ها

نمایش پست‌ها از اوت, ۲۰۱۵

دل خجسته، صورت عبوس

1 من بی‌ایمانم. تقریبا نسبت به هرچیزی. درست است یک سری اعتقادات و روابط خوب با طبیعت و نظام هستی دارم، و غیر از خدا کسی را ندارم، آن هم در تنهایی؛ که بیشتر زندگی من را تشکیل داده است. اما همین آدم خوشبین به همه‌چیز اگر پای زندگی خودش در میان باشد بی‌ایمان است، شکست خورده، و انگیزه‌هایش بر باد رفته. با وجود این دیروز در کلاس ردیف آقای کیانی  حرف زیبایی شنیدم:    ".هر فکر و ایده خوبی که به ذهن ما میرسد از جانب خداست" از سمت دیگرش هر کاری که به ذهن ما میرسد که انجام دهیم میشود یک ثانیه فکر کرد به دلایل پشتش، و اینکه واقعا دوست داریم آن ایده را یا نه، کمکی به کسی میکند یا نه؟ دلمان را آرام میکند یا نه؟... نمیدانم چرا احساس میکنم این همان ایمان است، اینکه هرچیز خوبی هدیه‌ای است از خدای این دنیا، به دلیلی در دست ما، چه قدرتی!  همیشه احساسم در طول این 8 ماه که روی اختلالات طیف آتیسم و سندرم اسپرگر تحقیق میکردم همراه با عذاب وجدان بود. فکر میکردم کار درستی نیست که وقتی همه آدمهای دور و اطرافم زندگی را با چنگ و دندان چسبیده‌اند و برای خودشان هدف دارند، من اینجا دائم ای