پست‌ها

نمایش پست‌ها از مارس, ۲۰۱۸

از هیچ 1 به هیچ 2

با شما هستم خانم نویسنده، حواست کجاست؟ قرار نشد هرجا در گذشته ماندم مرا بکشی بیرون؟ خب معلومه، مثلا همینجایی که هستیم، من از اول راه تا اینجایش را همیشه آمده‌ام، بقیه‌اش را هم هیچوقت درست و حسابی نفهمیدم چطور باید رفت. منظورم اینه که من که هنوز همون شخصیتم، گره داستان هم که همون قبلی هست. شخصیت مکملی هم که کنارم نگذاشتی، خب پس چی باعث میشه که داستان متفاوت بشه؟! خب قبول دارم کلی تصمیم بود که اون موقع گرفتم و الان ممکنه به نظرم اشتباه باشن، یا اینکه پشیمون باشم از اینکه کارهایی رو نکردم، اینها قبول، ولی مگر من چقدر میتونم از اینی که هستم فاصله بگیرم؟ چی؟ اصلا خودت میفهمی چی میگی؟ معلومه که من آدم خاصی هستم برای خودم، معلومه که روش خاص خودم رو دارم، فکرهای خاص و قواعد خاص خودم رو، فکر کردی راحته کنار گذاشتن اینها؟ اصلا بذار فنی صحبت کنیم، اگر من یک کیسه برنج باشم، میتونم یکدفعه شیرینی دانمارکی بشم؟ نه. ولی شیربرنج میتونم بشم، حالا شیر کو؟ شیر نداریم، پس من همون کیسه برنجم! باشه تو بگو، اصلا کیسه برنج هم نیستم، خب تو بگو مثلا چیم. چی؟ هیچیِ هیچی یعنی چی! نمیفهمم چی میگی خدایی.

چونان اسب درشکه با چشم‌بند*

من شخصیت داستانی هستم که نمیداند نویسنده چه خوابی برایش دیده. و همینطور خود قبلی‌ام را نمی‌شناسم، درباره‌ی گذشته و هرچه اشتباه و کارهای منفی بوده، یا فرصتهای استفاده نشده، همه را فراموش میکنم. هرچه الان هست هست، غیر از این هیچ چیز.  خانم نویسنده! کافی است یک موقعیت ایجاد کنی و من جدید و فراموشکار را بگذاری تویش. هرجا دیدی به گذشته لینک میزنم و استدلال میکنم، البته استدلالهای منفعل و مخرب، برگردانم سر جایی که شروع کردیم.  * اینجور عنوان نشانی است از پلاکت در ما :)