به دعوت یک آشنا: مثلا خرده شیطنتهای من
یک آشنا یک مسابقه از خاطرات شیطنت در دوران مدرسه گذاشته که من از اونجایی که بسیار مودب و غیرفعال بودم همیشه، اصلا کاندید خوبی برای رقابت نیستم. اما میشه مروری داشت و رگههای ضعیفی رو در پستوی ذهن پیدا کرد. اولینش کلاس دوم دبستان بود که سعی کردم معلمم رو با این سوال بنیادی در حساب شگفتزده کنم که چرا برای تنوع که شده یکبار از سمت چپ اعداد چند رقمی رو زیر هم جمع نزنیم؟ غافل از اینکه معلم ما شوخی سرش نمیشد و حتی با جدیت ما رو توجیه نکرد. در خاطرهای دیگر، همراه دوستم که مامانش معلم پایهی قبل مدرسه بود رفتیم سر کلاس مامانش نشستیم. خانم ناظم متوجه شد و بلافاصله پس از اون یک دست من در دست مامان و دیگری در دست خانم ناظم با دو پا روی چارچوب در، کشیده میشدم. از ایشون اصرار که زشته یعنی چی، و از اوشون انکار که بذار بچه بمونه. جالب اینکه با دوستم کاری نداشت و فقط من رو کشوند برد بیرون. در پایهی بعد سر نقاشی که از بس موضوع آزاد داده بودند سوژههام تمام شده بود، تصویر صفحهی اول کتاب رو کشیدم، و خدا شاهده که تمام سعیام رو کردم یک پرترهی حرفهای دربیاد و کاملا شبیه بشه، هیچ شوخی ه...