پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژانویه, ۲۰۱۷

صوفی‌دل

قسمت شد و من کتاب چهل قانون عشق اثر الیف شافاک خانم نویسنده ترک را خواندم. برای من حس خوبی داشت و از نظر تکنیک روایت هم عالی بود. از خیلی از جملات و بحث‌هایش میشد به سادگی نگذشت، و بیشتر فکر کرد و بیشتر ماند، ولی باز هم من مطابق عادت بچگی، نتوانستم سریع تمامش نکنم. هر فکر دوباره‌ای بهتر است موکول شود به دور بعدی خواندن کتاب! 1 دیشب، یعنی دوشب بعد از تمام شدنش با ته‌مانده‌ای از حال و هوای کتاب تنها بودم. ساعت یک نیمه‌شب بالاخره داشت خوابم می‌برد، و همزمان پس زمینه‌ی ذهن من به تقلید از یک دیالوگ بین شمس و مولانا* این فکر بود که همین فردا/پس فردا است که من از پوسته‌ی فعلی‌ام خارج شوم و بالاخره زندگی کنم. این طور فکری از من در حین خواندن کتاب برنمی‌آید، و شک ندارم کار ضمیر ناخودآگاه است.چند فکر آشفته دیگر هم در جریان بود که الان یادم نیست. خواب عمیقی نشد و کمی بعد در عالم مکاشفه بسته شد و چرخی زدم و این بار خیلی عادی به خواب رفتم. در اینکه شمس قهرمان کتاب و قوی‌ترین شخصیت آن است، هیچ بحثی نیست. اما تمام شخصیتهای دیگر هم به نوعی با شمس پیوند می‌خورند، و زندگی‌شان و قهرمان‌بازی