بگذار و بگذر
گاهی وقتها اگر خیالاتی باشی و زمین و زمان را بهم ربط بدهی شاید دنبال آن بگردی که فلان اتفاق بد بخاطر کدام یک از کارهای ناپسندت رخ داده، ترس برت دارد که حالا چکار کنی؟ چطور حسن نیتت را به خدا و دنیا نشان بدهی؟ و سادهترین نتیجه لاجرم ترک عادت ناپسند است. غافل از اینکه اگر تو به این عادت بد معتاد نبودی که دیگر عادت نبود، یک بار، دوبار، و هربار با احساس گناهی افزودهتر از قبل. اینجا که میرسم به تو میگویم بیارزش هستی و قدر زیبایی را نمیشناسی، نمیدانی میشد چه احساس بهتری را تجربه کنی اما به جایش تصمیم گرفتهای به این عادت فرومایه و خالی از معنا دست بیاویزی، درحالیکه میدانی حالت را بهتر نمیکند. تو شاید ارزش بیش از این را نداشتی. در پس این گفت و شنود ما افسرده میشویم. چه کسی هست که اینطور با خاک یکسان شود و ناراحت و دلزده نشود؟ به من بگو بفهمم، اگر من بواسطه این حال و روز لیاقت جای بهتر و زندگی سالمتر را نداشته باشم و دائم ترس مرا عقب و عقبتر بکشاند تا جایی که سقوطم حتمی باشد، چطور انتظار داری دیگر معتاد نباشم؟ مگر من تعریف دیگری هم داشتهام؟ مگر پنجره دیگری را نشانم دادهای