از کجا ببینمت؟
دو پست پیشنویس دارم اینجا، که مدت زیادی است دارند خاک میخورند. یکی اسمش بوده "من، من، من" و اینطور شروع میشود: " میگویم اگر قرار باشد همیشه باشی و نگذاری هیچجای دیگر را ببینم، میخواهمت چکار؟ " آن یکی اسمش هست: "ز هر چه رنگ تعلق پذیر آزاد است،" و شروع شده با "باید اعترافی بکنم.." تمام هم نشده. اولی راجع به منیّت و خودمشغولیام بود، حالا چه برآمده از خودکمبینی باشد یا خودنگرانی، یا خودسازی مفرط، یا هرچیز خود خودی دیگر. نوشته نشد ولی در کل این چند ماهه دائم در موقعیتهای مختلف از گوشه ذهن و جانم سربیرون آورد، لازمه نوشتن از یک عدد "من پررنگ" ای که خودش را ولو کرده همهجا، نمیگذارد از زندگی سردربیاورم. واقعا اگر قرار باشد همیشه باشی و نگذاری هیچجای دیگری را ببینم، میخواهمت چکار؟ ای نفس غمگینِ کوچکِ بیحواس؟ دومی را اصلا یادم نیست چه میخواستم بنویسم. اما یکی از احساساتی که آن هم چندین بار سر از جانم بیرون کشید در این چند ماهه دربند بودن است، و بیشتر هم دربند عقیده و آراء و چیزهایی که درست و ارزشمند برایم به نظر میرسد. چندین