پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئن, ۲۰۱۵

نقاشی کلمه ها

تصویر
خیلی وقتها پیش میاید یکدفعه کلمه ها برایم جان میگیرند. انگار نه انگار صدها بار خوانده شده‌اند، از کنارشان رد شده‌ام، نوشته‌ام شان! هیچ، هیچ! دو روز پیش یکدفعه Preoccupied در ذهنم نقاشی شد، و یک روز بعد کشیدمش روی کاغذ، 90 درصد شبیه به همان که آمده بود توی سرم:  ذهن این روزهای من دقیقا همینطوری است، بی‌برنامه، خالی، ولی مشغول با چیزهایی که هیچ ربطی به دنیای اطرافم ندارد، کمکی به هیچ کس نمیکند، فقط روزهای عمرم را پر میکند و بس.  *** به بچه‌ها میگویم همیشه اگر برای خودتان شکل بکشید خیلی درکش راحت‌تر است. سر یک مسئله بحث میکنیم، من با اینکه این مباحث را حداقل 10 بار سرکلاسهای ترمهای قبل توضیح داده‌ام باز هم عکس‌العمل سریعی ندارم. پنج دقیقه وقت میگیرم و نمودار و شکل و تصور و تجسم؛ یکی از بچه‌ها میگوید خانم شکل هم لازم نیست، بگذاریم توی رابطه‌اش در میاید. من اول باید ببینمش اما!  *** درک تصویری برای خیلی از افرادی که روی طیف اختلالات آتیسم هستند نقش مهمی ایفا میکند. من شخصا برای بیان خودم خیلی زیاد از تصویر استفاده میکنم. نوشتن هم نوعی نقاشی است، به هرحال اگر بنا بر

وابستگی

یکی از مشکلات من وابستگی زیاد به اطرافیان است. این نه به آن معنی که واقعا نیازی باشد کارهای شخصی‌ام را دیگری انجام دهد. بلکه در بیشتر مواقع ترجیح طبیعی و درونی ما باعث می‌شود که عکس‌العمل افراد بیرونی حالت حمایت یا مراقبت به خود بگیرد. برای مثال در نظر بگیرید که اگر هوای اتاق خیلی گرم باشد، و من در حال کار کردن یا خواندن چیزی روی کامپیوتر باشم، ممکن است با وجود احساس گرما با آن کنار بیایم، چون فکرم اولویت بالاتری به کار میدهد. همین‌طور است برای احساس گرسنگی، یا مراقبت از پوست. همیشه درگیری ذهنی جای این طور چیزها را میگیرد و از من یک آدم بی‌توجه به سلامت و مراقبت شخصی میسازد.  بدی این نوع وابستگی آن است که شما دلتان میخواهد مثل بقیه مستقل زندگی کنید، اما اینطور که پیداست و در طول سالها نشان داده و اثبات کردید، از پسش برنمیایین و بنابراین پدر، مادر، همسر، یا دوست نوعی احساس مسئولیت در قبال شما دارد. خود من هربار سر کوچکترین و بی‌ارزشترین مسایل ممکن است با خانواده بحث داشته باشم. مثالها: - اصرار میکنید که پدر و مادر به مسافرت 3 روزه در تعطیلات آخر هفته برن و شما تنها با

دامن گلدار من

این اولین پستی است که برای سندرم اسپرگر مینویسم. برای من که خیلی وقتها به خودم شک کرده‌ام یا متوجه شدم که تفاوتهایی هست در من با بقیه دخترها خیلی هیجان انگیز است که بدانم بین اسپی ها جایی دارم! همراه این هیجان البته کمی هم حس افسوس میاید بعضی وقتها. آخر چرا باید این طور باشد؟ اما سریع با خودم فکر میکنم که این زندگی من است، اگر خودم درکش نکنم پس دیگر چه کسی میتواند سر ازش درآورد؟ من باید خود واقعی‌ام را کشف کنم، باید دوستش داشته باشم و کمکش کنم! شما هم بگردید دنبال منابع مربوط به اختلالات طیف آتیسم و سندرم اسپرگر و غیره. آن وقت میبینید که خیلی از خانمها و دختر خانمها هستند که در دهه‌های 30 40 و حتی 50 یا 60 زندگی‌شان تازه متوجه شده‌اند که جواب خیلی از رفتارهای عجیب و غریبی که به نظرشان از آدمها سر میزند را میتوان با همین اسپی بودن توجیه کرد. چون اصولا روش فکر کردن اینها با آنها متفاوت است! من شخصا وقتی این را شنیدم اصلا تعجب نکردم. عکس‌العملم طوری بود مثل: خسته نباشی خودم میدانستم که ما همه مثل هم فکر نمیکنیم. دلیل میشود که شما اسم منطق و ساختار مغز ما را بگذارید سندرم؟ خب همین