وابستگی
یکی از مشکلات من وابستگی زیاد به اطرافیان است. این نه به آن معنی که واقعا نیازی باشد کارهای شخصیام را دیگری انجام دهد. بلکه در بیشتر مواقع ترجیح طبیعی و درونی ما باعث میشود که عکسالعمل افراد بیرونی حالت حمایت یا مراقبت به خود بگیرد. برای مثال در نظر بگیرید که اگر هوای اتاق خیلی گرم باشد، و من در حال کار کردن یا خواندن چیزی روی کامپیوتر باشم، ممکن است با وجود احساس گرما با آن کنار بیایم، چون فکرم اولویت بالاتری به کار میدهد. همینطور است برای احساس گرسنگی، یا مراقبت از پوست. همیشه درگیری ذهنی جای این طور چیزها را میگیرد و از من یک آدم بیتوجه به سلامت و مراقبت شخصی میسازد.
بدی این نوع وابستگی آن است که شما دلتان میخواهد مثل بقیه مستقل زندگی کنید، اما اینطور که پیداست و در طول سالها نشان داده و اثبات کردید، از پسش برنمیایین و بنابراین پدر، مادر، همسر، یا دوست نوعی احساس مسئولیت در قبال شما دارد. خود من هربار سر کوچکترین و بیارزشترین مسایل ممکن است با خانواده بحث داشته باشم. مثالها:
- اصرار میکنید که پدر و مادر به مسافرت 3 روزه در تعطیلات آخر هفته برن و شما تنها باشین. اما نتیجه این میشود که یا مادر میماند که برای شما غذا درست کند یا اینکه قبل از رفتن ممکن است 3 نوع غذا آماده و در یخچال بگذارد تا فقط زحمت گرم کردنش را بکشید.
- هرچقدر میخواهید با همین سشوار کشیدن متوسط خودتان سر و ته مهمانی را هم بیارین، قبول نمیکنن و باز هم میآیند که کمک کنند تا نتیجه بهتر بشه.
- آنقدر لباس نمیخرین تا لاجرم مادر میرود برای شما 3 تا مانتو میخرد. تازه اگر راضی بشین بپوشین ممکنه هر هفته فقط با یکی برین بیرون، و بعد هم غر بزنین که چرا هر چی لباس دارم شما انتخاب کردین!
به نظر خودم حق هم با من است و هم با خانواده. واقعیت این است که به خاطر سبک زندگی و رفتار من این عکسالعملها را از خارج میگیرم. واقعیت دیگر هم این است که من واقعا نمیتوانم براحتی جور دیگری زندگی کنم. واقعا هر روز یک لباس متفاوت انتخاب کردن برایم سخت است، خیلی باید فکر کنم. سادهتر این است که چند لباس مشخص داشته باشم و پریودیک همه را بپوشم. بله، مرتبترین دختر دنیا نیستم! واقعا یونیفورم دارم برای خودم.
البته معلوم است که میشود برای این مسائل راه حل پیدا کرد. مثلا برای همین عوض کردن لباس، یک راهش این است که زمان بگذارم و مثلا به جای 2 دست لباس 5 دست لباس را از قبل هماهنگ کرده باشم. باز هم ممکن است مصنوعی باشد و مثل یک دختر شاد و شنگول که بداهه هر روز یک رنگ میپوشه و یک چیزی به خودش آویزون میکنه نشم، ولی مسلما بهتر به نظر میام.
وقتی بخش بزرگتر زندگی ما در درون میگذرد و به اندازه کافی با محیط و آدمها تعامل نداریم و اثری ازآنها نمیپذیریم، خود به خود عقب میفتیم و اینطور به نظر میاید که احتیاج به حمایت مادام العمر داریم. واقعا هم در برابر عوامل خارجی به پشتیبان نیاز داریم، چون حواسمان نیست و به آن حتی فکر نمیکنیم. اما حالا که مسئله صورتش روشن شده حتما میتوان قدمهای مثبتی را برای بهتر کردن سطح زندگی برداشت. من هم بهش فکر میکنم.
-
نظرات
ارسال یک نظر