ارادتمندی

متضاد قضاوت کردن می‌تواند ارادتمندی باشد. می‌گویم می‌تواند، چون همه قضاوت‌ها منفی نیستند. دلم هم بیشتر از آنهایی می‌شکند که فاتحه‌ی یک آدم را با قضاوت منفی می‌خوانند. برای اینجور موارد ارادت داشتن خوب پادزهری است. 

بطور کلی نظر دادن به اینکه کسی آدم خوبی است یا نه اشتباه است. خلاصه‌اش چون انسانها پیچیده‌اند. مفصلش اینکه بخش بزرگی از نظری که می‌دهیم، مربوط به خودمان می‌شود. دیدگاه و برداشت خودمان از آن آدم. تنها سایه‌ای خفیف از آن آدم. استثنا هم هست البته. مثلا کسی که خیلی از نزدیک با او زندگی کرده باشیم، پدر، مادر، خواهر، برادر، همسر، فرزند، و اینها. معمولا در این روابط خود بخود عشق و ارادت و صبوری هست، و شاید زیاد باعث نگرانی‌ام اینجا نیست. 

انسانها هم در طول زمان در حال تغییر و رشدند. در طول زندگی و با تجربه‌های جدید و دیدن انسانهای دیگر متحول هم می‌شوند. حال و هوای ثابتی ندارند که بشود درباره‌شان قضاوت کرد یا نظر داد. شاید برای همین است که از بین قضاوتهای منفی‌، باز آنهایی بیشتر برایم جگرسوزند که منِ نوعی بخواهم درباره کسی که زیاد با هم حشر و نشر نداشته‌ایم نظر بدهم. آنموقع نظر منفی‌ام بیشتر انعکاسی از کمبودهای خودم است. چیزهایی که برای "من" مسئله‌سازند، قدرت درک و تحملشان را ندارم، قبولشان برایم سخت یا هزینه‌بر است. غرورم را زیر سوال میبرد و از این دست. یک مشت گره ناگشوده که تلنبار شده باشد در دلم و نشسته باشد منتظر بهانه‌ای برای انفجار. اصلا خوب نیست. اصلا. برای اینجور موارد حتما باید ارادتمند بود. میخواهم بگویم اگر نظر همه انسانهای دیگر را پرسیدیم و همه به اتفاق گفتند بله فلان کس آدم بدی است، آنوقت هم حق چنین تفکری را نداشتیم، شاید همه در اشتباه بودیم. ولی شما که بهتر از من میدانید، خوبِ خوب و بدِ بد نداریم. اگر کسی هست که آدم بد داستان ما برایش خوب است، حتما چیزی هست. چیزی که ما نمی‌توانیم ببینیم یا درک کنیم، ولی دیگری توانسته. اینجا چه چیزی کم است؟ ارادت. 

در لغت ارادت با سه گروه معنی بیشتر شناخته می‌شود: (خواستن، میل، قصد)، (علاقه و محبت همراه با احترام)، و (اخلاص، دوستی و صمیمیت از روی بی‌ریایی، سرسپردگی). به نظر من ارادتمند بودن خیلی با خوشبینی بی‌دلیل فاصله دارد. آدم اول باید بخواهد که با کسی بی‌ریا باشد و چیزها را از دید او ببیند. به او احترام بگذارد. انسان ارادتمند از "من" بودن و هرچه که برایش راحت و خوشایند است کمی فاصله می‌گیرد. سختی می‌کشد تا جلوی خودش را بگیرد و بالاخره بتواند زیبایی‌های "او" را درک کند. پیدا شدن خوبی‌ها دیگر جایی برای قضاوت منفی درباره‌ی دوست یا کسی که کمک به حال  است باقی نمی‌گذارد.

من این درس را از آقای کیانی دارم که درجواب یکی از بچه‌های کلاس که طبق معمول شکایت داشت از اینکه تار آقای برومند خشک و بی‌روح است گفت: "گاهی وقت‌ها هم باید در خودمان نسبت به چیزی ارادت بوجود آوریم. مثلا شما باید تار ایشان را با ارادتمندی گوش بدهی. آنوقت میفهمی که چقدر زیبا و با وقار و متانت  نواخته‌است. شاید پرنشاط نباشد، اما برای یاد گرفتن و شناخت اصول خیلی برای شما مفیده." دارم فکر میکنم اگر همینطور دائم به جای قضاوت‌های منفی به یکدیگر ارادت داشتیم، چقدر از زیبایی پر می‌شدیم.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

معرفی می‌کنم: بلبل

دو راه از هم جدا

هستی