کیفیت رضایت

رضایت داشتن، بی‌ارتباط با قوی بودن و تاب تحمل داشتن نیست. بالاخره آدم یک لحظه در زندگی بجایی می‌رسد که -به فکرش، نظرش، یا احساسش اینطور می‌آید- دیگر هیچ راه چاره‌ای برایش باقی نمانده است. چیزی را میخواهی و بدست نمی‌آید. آن لحظه می‌تواند برای سالهای سال طول بکشد. محکومیتی دائمی به بیچارگی و شکایت و توی سر زدن. 

اما شاید هم برای چند ثانیه‌ای توی آینه نگاه کردی و فهمیدی که "آرامش/امیدواری/خوشبختی/هر چیز دلخواه دیگری اگر در این نیست پس در صورتی دیگر حتما باید باشد!" و مطمئن شدی که هرچه بشود معنایی باید باشد که هیچوقت نابودشدنی نیست و همانجا همیشه برای تو می‌ماند تا بالاخره بروی و پیدایش کنی. اینطور است که بجای کشیدن حبس ابد در پستوی تاریک ذهن،  فقط چند لحظه زندان را با تمام وجود احساس کرده‌ای و دریافته‌ای که مجبور نیستی ناراضی باشی؛ که آرامش/امیدواری/خوشبختی/هر چیز دلخواهد دیگری حتما در شکلی دیگر هست و برای رسیدنت چشم براه است، جایی که هنوز نمیدانی کجاست. 

به این آگاهانه قدم به زندان بیچارگی نگذاشتن، و این ذهن را باز گذاشتن به فرمهای بیشمار دلخوشی (حتی اگر شده بقول حافظ با خون جگر* حاصل شود)، می‌گویم کیفیت رضایت داشتن. 

فاصله‌ی این دلخوشی تا ناخوشی همین یک دم است، و رضایت از هر لحظه‌ی زندگی (به نوعی شکرگزار بودن) بخاطر سپردن این واقعیت است که می‌شود در هر دمی یک دلخوشی پیدا کرد که ناخوشی‌ها را بشورد ببرد گم و گور کند. 

*: اشاره به بیت شعر "گویند سنگ لعل شود در مقام صبر   آری شود و لیک به خون جگر شود"

نظرات

  1. می دونی اون لحظه های اینطوری، آنِ جاودان هستند، انگار یک چیزی رو وجدان می کنی که دیگه از بین نمیره

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. آره :) لحظه‌ی نجات از پوچی و دوست داشتن زندگی

      حذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

نمیتونه سیاه باشه

معرفی می‌کنم: بلبل

صوفی‌دل