از تأملات یک عدد جامعهنشناس
خبر حمله به پارلمان انگلیس را دیروز میشنیدم و اینکه میگفت فلان گروه تروریستی مسئولیتش را بعهده گرفته است. آنقدر جنگ و خونریزی و اخبار انفجار و کشتار انتحاری پخش شده و شده که دیگر حساسیت همهمان را گرفته، انگار معمولی است اتفاق افتادنشان. بعد نخستوزیر انگلیس را نشان داد که میگفت در بعضی از دورترین نقاط جهان آوازهی دموکراسی لندن پیچیده و ما همیشه قوی و استوار در برابر چنین حملههایی میایستیم. و واقعیت این است که رئیسجمهور آمریکا و فرانسه و آلمان و ترکیه و خیلی دیگر از کشورهایی که در این چند سال هدف داعش و دیگر گروههای افراطی بودند هم حرفهایی میزنند مشابه همین حرفها.
و آنوقت ما به فکر و غم فرو میرویم که چرا دنیا اینطور شد یکدفعه؟ چرا بعضیها نمیخواهند دنیا در آرامش باشد؟
و از طرفی هم رؤسای کشورها فکر میکنند اگر چنگ و دندانشان را برای هم تیزتر کنند، موقع ورود شهروندان به کشورشان هزارجور انگشتنگاری و عکسبرداری و سابقه جمعآوری کنند، دوربینهای مخفی در همهجا کار بگذارند، نیروهای امنیتی را چند برابر کنند، شکنجهها را سختتر و زندانها را وحشتناکتر و پرتعدادتر کنند، جلوی تروریست ایستادهاند.
نه دیگر، نشد. یعنی اینها ایستادگی خودشان را میکنند، آنها هم کار خودشان را.
درست من را یاد روشهای تربیتی کودکان میاندازد. فکر نمیکنم الان کسی شک داشته باشد که تنبیه بدنی کارساز نیست، داد کشیدن سر کودک ناسازگار فقط اوضاع را خرابترو لجبازی را بیشتر میکند و غیره. اما چرا در عرصهی سیاست اینقدر دید انسانی و تغییرات فرهنگی و عمقی و آموزشی و حتی علمی، جایش خالی است؟ نمیدانم.
شما قدرنمندان عزیز در کل دنیا بهتر نیست پیدا کنید ریشهی پیوستن یک شهروند به فلان گروه تروریستی از کجاست؟ با چه انگیزهای، یا چه ایدهای جذبش میشوند؟ چه آموزشی میبینند که حاضر میشوند از جان خودشان بگذرند و جان آدمهای بیگناه را مثل آب خوردن بگیرند؟ فکر نمیکنید این همه برنامه و اهداف چندساله را اگر صرف شناخت تنوع و قشرهای مختلف جامعه کنید آثار و آسیبهای روانی و اجتماعی کمتری به دنیا تحمیل میشود؟
خواهید گفت که "تو نمیدانی، اینها شستشوی مغزی است. آموزش انحرافی است، که از بچهها سواستفاده میشود که در این راه بروند و برسند به جایی که دیگر در زندگی چیزی ندارند که بخاطرش بمانند غیر از یک ایدئولوژی افراطی." ولی این باز هم از مسئولیت من و شمای به زعم خودمان فهمیده کم نمیکند. این دلیل نمیشود که اگر فلان مدرسه آموزش کشتار و حملهی انتحاری میدهد، ما فقط تشخیص بدهیم که چطور این حمله را خنثی کنیم. چرا نباید این بچهها، نوجوانها، و جوانها جذب مدرسههای ما و بخش سالم جامعه شوند؟ چرا باید خودشان را آنقدر جدا و منفصل از جامعه ببینند که فکر کنند ارزشی، اعتبار، و هویتی برایشان هست در پیوستن به یک گروه تروریستی؟ چرا مشکل را از ریشه نمیخواهید درمان کنید؟ تا کی پز فرهنگ و دموکراسی را بدهیم و بخواهیم از آن محافظت کنیم در حالیکه آدمهایی که هرکدام بالقوه بوجود آورندهی این معانی پرزرق و برق هستند با نفرت از ما فاصله میگیرند و گول آموزشهای ضدانسانی این گروهها را میخورند؟ تا کی میخواهید از ریشه و نسب و قومیت و کشور محل تولد بعنوان معیار خوب و بدتان استفاده کنید؟ چرا نمیپذیرید این اولین اصل دموکراسی که همه از بدو تولد با هم به یک اندازه محترم هستند و حق زندگی دارند؟ چرا احساس مسئولیت نمیکنید که آدمی که گیرم بیست سال در کشور شما زندگی کرده به اینجا رسیده؟ نه اینکه همه مسئولیت به عهده شما باشد، نه. ولی چرا مسئله را از دید کمک و اصلاح و آموزش حل نمیکنید؟ چرا اینقدر خصمانه، اینقدر سرد و بدون ذرهای دلسوزی برای این آدمها، و بدون اندکی احساس شرمساری از خودتان؟ که نکند پر قبای دموکراسیتان لکهدار شود؟ به نظر من خیلی وقت است هیچجا دموکراسی پیدا نمیشود. چون بخشی از دموکراسی اعتراف به اشتباه شما یا پذیرفتن مؤثرتر بودن نظر دیگری است، آنوقت عقیدهی شما پایین میآید و آدمهای مقابلتان بالا میروند.
حالا به انگشتنگاری ادامه بدهید. حالا به دیدگاههای نژادزدهتان و فاصله انداختن بین آدمها ادامه بدهید. حتما اگر اینبار تروریست اهل کشور ایکس بوده بقیهی اهالی ایکس هم حملههای تروریستی بعدی را انجام خواهند داد. هوش سرشارتان را میستایم. حتما هم راه مبارزه با تروریست را به این ترتیب پیدا میکنید، فقط نه این تروریستی که ما به معنی میشناسیم، بلکه تروریستی که یک اسباببازی است در دست و بر زبانتان.
پانوشت 1: به خاطر همین حرفها معتقدم فلسفه معلمی و آموزش بهترین و زیباترین روش زندگی کردن در دنیا است.
پانوشت 2: شاملو اگر منظورش این باشد که در دل من هست میگوید: مرگ من سفری نیست/هجرتی است/ از سرزمینی که دوست نمیداشتم/بخاطر نامردمانش./خود آیا از چه هنگام اینچنین آیین مردمی از دست بنهادهاید؟ فقط من اینقدر ناامید نیستم.
پانوشت 1: به خاطر همین حرفها معتقدم فلسفه معلمی و آموزش بهترین و زیباترین روش زندگی کردن در دنیا است.
پانوشت 2: شاملو اگر منظورش این باشد که در دل من هست میگوید: مرگ من سفری نیست/هجرتی است/ از سرزمینی که دوست نمیداشتم/بخاطر نامردمانش./خود آیا از چه هنگام اینچنین آیین مردمی از دست بنهادهاید؟ فقط من اینقدر ناامید نیستم.
متاسفانه راه حل های موقتی هیچ گاه جواب همیشگی ندارند :-(
پاسخحذفچون معنی پاراگراف آخر قبل از پانوشت ۱ برام واضح نیست ممکنه برداشت درستی از حرفتون نداشته باشم ولی فکر میکنم بهتر بود مخاطب حرفاتون قدرتمندان نباشند چون بعید میدونم قدرتمندان از حضور گروههای تروریستی ناراحت باشن.
پاسخحذفمنطورم فکر کنم این بوده که بیشتر حرف و سرگرمی و بهانه هست جلوگیری از تروریست. راهحلها (مثلا انگشتنگاری یا سخت کردن ورود مردم یک کشور به کشورهای دیگه) خیلی سطحی و آبکی هستن و اصلا پایه و اساسی ندارن. البته که عدهای این وسط از این اوضاع بهم ریخته نفع میبرن ولی باورش برای من مشکله که مثلا انگلیس یا فرانسه از بمبگذاری و کشته شدن شهروندهایش خوشحال و راضی باشه.
حذف