پژواک تقویتی
علیرغم آشنا بودن با این ایده، تازه متوجه شدم که هر پروژهی موفق/ناموفقی که انجام میدهم واقعا نیازمند تکرار کردن و بازبینی مجدد است. حالا میخواهد این پروژهی کنترل سطح اکسیژن با آردیونو باشد که دو ماه آزگار برایش زور زده باشی و با اعتماد به نفس به زمین رسیده بالاخره تحویل صاحبش بدهی و حقوقت هم بی چون و چرا بگیری، چه گوشهی قطار بیات کرد باشد که روزی روزگار از کوه هم قویتر اجرایش میکردی و ای دل غافل، کمِ کمش سه ربع وقت میبرد تا یک ذره بخواهد گرم بگیرد و آنهمه ریزهکاریهایی که ملکهی ذهنت بود، دوباره جان مختصری بگیرند.
اما این وسط یک حس موذی همیشه اوضاع را نویزی میکند. اگر خوب باشی، چه نیازی به تمرین و تکرارش، یا حداقل نمیشود آنقدر باشد که از دستش ندهی؟! اگر هم ضعیف باشی، آنقدر منفیبافی و ضدحال پیرامون سوژه هست که آدم خدا را شکر کند تمام شده و بنشیند با خودش بگوید حالا میروم فلان کار را میکنم که چنین و چنان.
در نتیجه، بهترین جا برای کار کردن محیطی است که هرکار میکنی اکو کند. آنوقت اولا نمیتوانی چند کار را نصفه نصفه انجام بدهی چون اکوها با هم قاطی میشوند و یک موسیقی بدصدایی لابد درمیآید که بیا و ببین. بعد هم هر پژواک مثل یک آمپول تقویتی برای کار عمل میکند چون آن را از زبان محیط (و نه در فکر خودت) میشنوی و میتوانی دربارهاش قضاوت کنی. بعد نسخهی بعدی پژواکهای خودش را ایجاد میکند و آدم اینقدر با یک پروژه سرگرم تولید هارمونیک میشود که آن کار هر کاری باشد، آخر آخرش ختم شود به یک موسیقی دلنشین که صدایش بالای هر نویز فکری و ذهنی و محیطی دیگری همهجا طنین انداخته است.
پس توصیهام برای رهایی از غم گذشته و هراس آینده این است: کار و گذران روز یا توی کوه، یا خانهی خالی، یا زیر گنبد کبود، یا هرجایی که اکو کند!
نظرات
ارسال یک نظر