آرزوی تحقق یافته
یکی از کارهایی که برای مدتها نکرده بودم و متعاقبا از میان احساساتی که مدتها چندان قوی دریافت نکرده بودم، شادمانی از انجام کاری که میکنم هست. و این کار هیچ نیست جز نوشتن یک نقد ادبی برای داستانی کوتاه.
و در این کار چند نعمت نهفته است، و بر هر نعمتی شکری واجب. اول اینکه من اصلا جامعه نویسندههای جوان ایرانی را نمیشناختم. کلا نویسندههای خارجی رو هم دنبال نمیکنم، مدتهاست. من اصلا کسی رو در دنیا دنبال نمیکنم. تجربهها رو دست اول و صد درصد تجربی خودم درونی از محیط بدست میارم و هیچچیز هم به محیط برنمیگردونم! یک موناچالهی به تمام معنی :)
نوشتن نقد اولا کاریه که من احساس میکنم گوشههایش را مدتهاست خیلی خوب میشناسم. مثل این هست که پس از چندسال برگردم به جایی که پانزده سال زندگی کردم، میشناسمش. به خودم مطمئنم. و این اطمینان از کجا میاد؟ از اینکه داستان رو میفهمم، مینشینم جای نویسنده و فکر میکنم هرعنصر داستان را چرا استفاده کرده، با شخصیتها همدردی میکنم، خلاصه هرکاری که همیشه بعنوان خواننده انجام میدهم و میگذارم به حساب قوه تخیل، اینجا بعنوان ابزار برای درک داستان استفاده میکنم.
دوم اینکه متوجه شدم اووَه! چه نویسندههای جوان و خوبی در کشور داریم! کلی از فکرکردن دربارهی داستانی که انتخاب کردم، لذت بردم.
سوم اینکه فکر میکنم بالاخره یک رشتهی نازک من رو به اجتماع وصل کرد، حرفی دارم که دوست دارم شنیده بشه.
خلاصه، چه تحویل گرفته بشه در جشنواره و چه نشود، هزاربار خوشحالترم نسبت به نوشتن اون دو مقالهای که توی دکترا با جان کندن دریک ژورنال ISI درجه دوم چاپ کردم.
نظرات
ارسال یک نظر