این کیه؟
خودم این نقاشی رو دوست داشتم. اول که داستان لرز رو میخوندم و نمیفهمیدم، رسیدم به مرحلهای که لازم بود هر ذرهای که از داستان دستگیرم شده رو بذارم کنار هم و از مجموعشون یک معنی استخراج کنم. نتیجه شد این تصویر. بعدها، یعنی در طول یک ماهی که مشغول به نوشتن و درک کردن و تغییر دادن نظراتم و انتقاداتم! به داستان بودم، هیچوقت این نقاشی زیر سوال نرفت.
در واقع بعد از این کار من کلی نظریههای پست مدرن رو مطالعه کردم تا بتونم اشکالهای درست از داستان بگیرم، یا جایی که واقعا عالی کار شده تحسین کنم. متن و موضوع و همهچیز تغییر اساسی داشت، اما این نقاشی ثابت موند. فقط تصمیم گرفتم برای تطبیق بیشترش یکی از دستهای آدمک رو با ن های قرمز بپوشونم. همین :)
میشود دو نتیجه گرفت از این اتفاق: شخصیتپردازی و تصویرسازیهای داستان خیلی خوب بود که واقعا هم همینطور هست. و دوم اینکه درک تصویری بسیار جلوتر از درک معنایی اتفاق میافته. یعنی حداقل من ممکنه ندونم فلان چیز یعنی چی، ولی میتونم نقاشیاش رو بکشم و احساس و درکم رو از طریق تصویری که درمیارم بیان کنم.
دنیا بدون نظریهها هم راهش را خواهد رفت
کتابی که از رویش پستمدرن رو میخونم اسمش داستان کوتاه در ایران، جلد سوم: داستانهای پسامدرن نوشته دکتر حسین پاینده است. نظریهها رو فصل به فصل معرفی کرده و بعنوان مثال از بین داستانهای کوتاه ایرانی برای هرکدوم دو داستان رو نقل کرده (حدود 10 صفحه از کل داستان). و بعد توضیح داده چرا این داستان از زاویه نظریهی مورد بحث قابل تحلیل هست. کتاب عالی هست و از خوندنش خیلی لذت میبرم. فقط در تعدادی از نمونهها به نظرم میرسید که قالب داستان کلا از روی نظریه نوشته شدهاند در حالیکه باید برعکس باشه. یعنی مثلا نظریه مرگ مؤلف که میگه این نویسنده نیست که شخصیتها رو کنترل میکنه و شخصیتها برای خودشون هویت مستقل دارن و تصمیم میگیرن که سرنوشتشون چطور باشه. خب این یک نظریه است که میتونه قطعیت داستان رو زیرسوال ببره و به خواننده نشون بده که همه چیز یک سمت ندارد و نویسنده خدای داستان نیست و منطقی که میچینه برای ماجراها واقعیت کل لزوما نیست. بعد منِ نویسنده بیایم داستانی بنویسم که شخصیت از داخلش درمیاد و قصد جان نویسنده رو میکنه و اون وسطها توی جر و بحث مولف و شخصیتش، به صورت آموزشی خواننده هم با نظریه مرگ مؤلف آشنا بشه!
در صورتیکه درست این هست که من داستانی رو بخونم، و اون داستان روایتی باشه نزدیک به من یا چیزی که به نوعی تفسیری از دنیاست، و من اگرچه از نظریههای ادبیای که ریشههای شکلگیری چنین سبک داستانهایی رو توضیح میدهند بیخبرم، اما مایه و مفهوم داستان رو با گوشت و خونم میتونم احساس کنم. از این نظر باز هم داستان لرز داستان خوبی بود، و آفرین.
نظرات
ارسال یک نظر