باز آی ساقیا که هواخواه خدمتم
سلام خاله پری عزیزم، امشب خیلی خسته هستم. پرسیدم
از مامان گفت حالت مثل دیروز بوده، رنگ و رویت شاید بهتر ولی هنوز عکسالعملت ضیعف
بوده، سطح هوشیاری را کماکان 5 زدهاند. ظاهراً یک ضد انعقاد ضعیف برای لخته پایت
میگیری. تنفست کمی از دیروز بهتر است. من شاید باید اعتراف کنم کمی از امیدواری و
ایمانم کم شده. اما مگر قرار بوده من شکستناپذیر باشم؟ از دوباره شروع میکنیم. من
با انگیزه خانه علم و نذر محک که برای تو و مشصفر و خانمش دادم امیدم را زنده نگه
میدارم و تو با استراحت کردن، انشالا که توانت بیشتر شود و دوباره خیال ما را کمی
راحتتر کنی. خالهپری عزیزم، این به هیچ وجه شبیه یک پایان غمانگیز نیست.. من
آمادهام، اصلاً من آمدهام برای گرفتن همین نقش، دوست دارم پرستاری از تو را،
دوست دارم کار کردن با تو را، من آمادهام، جوانم، صبورم، و از همه مهمتر عاشقم.
عاشق تو. خدا بداند، تو هم بدان، هرچند که شاید دلت راضی نشود، ولی من خالص و مخلص
در خدمت تو هستم. راهش را پیدا میکنم، یاد میگیرم، میشنوی؟ خدا جان میشنوی؟ خیر ما
را در خدمت به خالهپری و شریک شدن این سختی قرار بده. اجازه بده تا بتوانیم کمی
از باری که عموجون، سارا، سعید، سینا و خود خالهپری به دوش میکشند را تحمل کنیم.
ما را در کنار هم نگه دار. ما را صبور کن. تو بخواه که راه خدمت و قدرشناسی جلوی
ما باز شود. به من کمک کن معنی ایمان به تو و این دنیا را بهتر بفهمم. نگذار پوچی
سراغم بیاید، نگذار بپرسم چرا.
البته اگر آنقدر تنفست دچار مشکل نمیشد و پرستارانِ
مشغول آی سی یو کمی قبلتر از آنکه عموجون تو را در آن حال که با هر نفست یک ضربان
قلب داشتی پیدا کرده به دادت رسیده بودند، شاید بهتر خودم را نگه میداشتم. بهرحال
اگر قرار باشد تو در این حال با نوسان بین هوشیاری بالا و پایین بهتر شوی، استدلال
من این است که الان مینیمم هوشیاریات (که ما اسمش را فاز خواب میگذاریم) نسبت به
قبل خیلی بهبود داشته، قبلا هیچ واکنشی نداشتی، در حالیکه دیروز که خواستم دستم را
فشار بدهی اجرا کردی، هرچند ضعیف و انگشتهایت هم تکان مختصری داشتند. سارا هم
امروز کف دستت را قلقلک داده و آن را پس کشیدی. اینها همه یعنی پیشرفت، شاید باید
خیلی محکمتر از این جلوی این روزهای سخت بایستیم خاله پری جانم. قول دادهای به من
که خوب شوی. من چشم براهت هستم.
نظرات
ارسال یک نظر