مناجات بهاری
نشستهایم و آخرین جلسهی سال را میشنویم. شاید من با خیالی پس از سالها راحت. فکری آزاد. ضربی ابوعطای حبیب را باید درمیآوردم که اصلاً هیچ شاید نزدیکش هم نشده باشد. آنقدر ظرافت دارد که همان جملهی اولش هم چند جلسهای درگیرم کند. من نفر یکی به آخرم. بعدش آن آقائی است که از سمنان میآید. بعضی جلسهها ضرب میزند، بعضی دیگر هم آواز میخواند (امروز او هم ابوعطا). با وجود اشتباهش در کلام شعر اما آهنگش درست است. استاد تشویقش میکند که: "آفرین، فقط کمی جدا از هم و منقطع میخوانی، دوباره بخون.." تا درست میشود. ساز که دست استاد میافتد، به رسم همیشه آخر کلاس برایمان شروع میکند اول درآمد از ابوعطا و بعد از کمی تکنوازی تصنیف دل هوس سبزه و صحرا ندارد از عارف (میخواند و مینوازد). آخرش هم یک رنگ از درویشخان. میگوید خیلیها معتقند موسیقی و ادبیاتمان محزون و غمانگیز است. اما واقعیت این است که ادبیات ما حالت راز و نیاز و مناجات دارد، و معشوق حقیقی هم که خداوند است: "..ما (یعنی عاشق) هستیم که نیازمند عشق ورزیدن باو هستیم و از دوری معشوق گلایه داریم. مثلاً همینجا عارف میگوید که دلش میل رفتن به دشت و گلستان را ندارد، که حالش خوب نیست. در صورتیکه این تصنیف پر است از نمادهای بهاری، از سبزه و صحرا و گلگشت. معلوم است که زمانش بهار است، ولی چرا اینقدر غمگین؟ من فکر میکنم موسیقی ما خیلی هم پرنشاط است، چون وقتی عارف اینطور صحبت میکند، نه اینکه بگوید دشت و گل و باغ را دوست ندارد، نه! یعنی با خودش میگوید چون یار و محبوبم کنارم نیست، پس دیگر چه فایده که سبزه هست و بهار آمده؟ وقتی او نیست انگار اینها هم دیگر برایش مثل همیشه نیستند. یعنی میگوید که چقدر دلش میخواهد برود بیرون، در سبزهزار و طبیعت، پیش بلبلها و کنار گلها، صدای آب را بشنود و گرمای خورشید را حس کند، اما چه فایده؟ آخر معشوقش کنارش نیست! پس در درون این صورت ظاهری یک گفت و گوی عاشقانه و بانشاط درجریان است که اصلاً معنای حسرت و ناراحتی ندارد."
اگر شما هم که گل مریم میخرید غنچههایش برایتان باز نمیشود و با همان غنچهبستهها بوی مریم را میشنوید که همهجا را پرکرده میتوانید یک روز بیایید کلاس استاد. آنجا من گل مریم باز را دیدهام، جدای از زیباییهایی که از موسیقی و ادبیات به رویم باز شده.
سال نو بر همه مبارک.
باید یک کتاب درباره استاد بنویسی، با نقاشی واژه ها:)
پاسخحذفآنوقت میشود شرح (شاید بیمزه ی) عاشقی یک شاگرد از استادش :) ولی گذشته از شوخی همیشه میترسم نظر من درباره ی یک آدم (شخصیت حقیقی) با واقعیت او یکی نباشد. ولی بازم به نظر میاد بهترین راهی که میشود مطمئن شد شناخت عمیقی از یک چیز/فرد بدست آمده همان از راه دوست داشتنش و ارادتمندش بودنه.
پاسخحذفولی کتاب را بنویس، یک مجموعه از نوشته هایی که از پیش داری را جمع کن، برای هر کدام یک کلید واژه انتخاب کن و آن را نقاشی کن، به یک سری مطلب جدید هم فکر کن، نزدیک 20، 30 تا برای شروع خوب است :)
پاسخحذفآفرین که دختر حرف گوش کنی هستی:دی