دیدار
آنروز باید میرفتم، دلم اینطور دستور میداد و اگر واگذارش به جناب عقل کردهبودم، خودش را میزد به در تنبلی و آه و ناله که: "پنج روز دیگر دفاع داری، اسلایدهایت را هنوز تکمیل هم نکردهای! چه برسد به تمرین حرفها. الان چه وقت کتابفروشی رفتن است؟ گیرم که کار خیری هم وسط باشد..گیرم که حمایت از نویسندههای جوان هم درکار باشد، دنیا پر آدم..'' و نشر ثالث پر بود از آدم، آنقدر که با ابروهای هشتی و کج شده وارد شدم. دلشوره گرفتم و مبهوت اینطرف و آنطرف را نگاه کردم تا بالاخره چشمم خورد به یک تابلوی مقوایی آویزان از سقف: "طرح اسفندگان کتاب.. طلوع بینشانها.." خودش است، خودش است، و میروم میایستم یک گوشهی میز کوچکی که رویش کتابها را تنگ هم چیدهاند. روی جلد و عنوانشان پیداست. هنوز هم مثل بچگی انتخابم از روی طرح جلد و رنگش است. حالا که بزرگتر شدهام کتابها را برمیدارم و ورق میزنم. روی این یکی نوشته مجموعهی داستان کوتاه ("بهتر!") نوشتهی مهدی ربی، عنوانش به شکل بامزهای روی جلد نوشته شده، "آن گوشهی دنج سمت چپ،'' انگار خواسته باشند همهی عبارت و آن صندلی روی جلد را در یک گوشه قائمه جا بدهند. فکر میکنم بهتر است فرصتهای بعدی را بدهم به نویسندههای دیگر، و بخصوص از خانمها هم انتخاب کنم. کلهام پایین است، کمی از پرروئی پنهانم خجالت زدهام چون حالا ردیف جلو و چسبیدهام به میز و تقریبا 80 درصد کتابها را ورق زدهام. پشت زمینه صدای یک آقای جوانی است (یکی از نویسندههای طرح) که با یک خانم مسن مشغول گپ زدن است: "آخرین کارتون کدومه من بردارم؟" که جوابش را میدهد، و چند توصیه هم میکند از کتب منتشر شده از نویسندههای دیگر. حدس میزنم آنهایی که کنار دیوار و به امتداد دو ضلع میز ایستادهاند نویسندهها باشند. شاید یک دلیل این تجمع و تفاوتش با یک خیریه معمولی همین دیدار خود نویسندهها و امضا گرفتن از آنها باشد. من؟ نه، من امضا نیاز ندارم و حرفی هم ندارم. هرچه سریعتر میخواهم از اینجا خارج شوم! سر آخر چهار کتاب داستان و مجموعه داستان انتخاب میکنم و آماده میشوم برای نگاه آخر که بله. یک دست کتاب با جلد رنگی ساده که تیغ گذاشته شده روی میز و فقط عطفش معلوم است توجهم را جلب میکند. عنوانشان هست: "حرفه: داستاننویس" جلدهای 1 تا 4، پشت جلدش را میخوانم و فهرست مطالبش. یک دقیقه بیشتر فکر نمیخواهد، من میخواهمش، میگویم: "الان جلد اولش را بردار تا کامل بخوانی، بعد اجازه داری بیایی سراغ جلدهای بعدی..''
کتاب مجموعهی مقالاتی است از نویسندههای داستان کوتاه، که براساس محتوای موضوعی (مثل اهمیت داستان، شخصیتپردازی، و غیره) مرتب شدهاند. کار ترجمهاش را دو نفر از همین نویسندههای جوان طرح اسفندگان انجام دادهاند، و انصافاً ترجمهی خوبی است. اصل کتاب را نتوانستم پیدا کنم. اولین فصلش شبیه یک نامهی شخصی است که به دستم رسیده باشد. نویسنده به این سؤال میپردازد که چرا داستان مینویسد؟ و جوابش به طور خلاصه این است که چون میخواهد رویاهایش را و دنیای دلخواهش را در قالب داستان خلق کند، چون میخواهد معناهای پنهان زندگی را کشف کند، چون میخواهد تفسیر و فلسفهی خودش را از دنیا بگوید. شاید وقتی بیشتر نوشتم دربارهی این مقالهی اول. شاید هنوز کل حرفش را نفهمیده باشم، اما هرچه که بود خیال من را راحت کرد. حالا میتوانم دلیلی برای وجود داشتن داشته باشم، چون فقط آدمی نیستم که نوشتن را دوست داشته باشم، یا خوب بنویسم. حالا دیگر میخواهم بنویسم چون تمام فکر و وجودم را معنا و فلسفهی زندگی گرفته، آنچیزی که اسمش را وسواس فکری و کنجکاوی بیمورد دربارهی رفتار انسانها و منشاء زندگی میگذاشتم، حالا یکی هست میگوید این دلیل داستان نوشتنش است. این چقدر جدید و زیباست.
نظرات
ارسال یک نظر