یادم کن

1

یادم هست توی کتاب‌های دینی می‌خواندیم آدم هرکاری را باید با یاد خدا انجام دهد. قبل از شروع هر کاری بسم الله بگوید، موقع شروع روز، موقع رفتن سر امتحان، هرکاری که برایت مهم بود، نگران نتیجه‌اش بودی، آنجاها دیگر حتمی بود، باید با یاد خدا شروع می‌شد. و یاد خدا چجوری بود؟ همان گفتن به نام خدا؟ گاهی می‌گفتم و یک خط در میانش یادم میرفت. خیلی وقت‌ها وسط امتحان یادم می‌آمد.

بزرگتر که شدم استدلالم این بود که من که خدا را دوست دارم، نیت بدی هم که ندارم. هر حرفی هم که داشته باشم که موقعش برایش مینویسم یا از ذهنم میگذرانم، یعنی یاد خدا کردن به همین است که یادم باشد اول هر کاری از خدا کمک بخواهم؟ نمیدانم. ولی باز هم یادم میرفت. آنقدر مشغول بودم که آگاهانه به خاطر سپردن اینکه قبل از شروع کاری ذکری را بگویم یا به نام خدا برایم عجیب بود. یادم میرفت.

تا اینکه پریروز توی خیابان داشتم راه می‌رفتم و همین‌طور که با خودم داشتم به کارها فکر می‌کردم و در دلم میگفتم که درست میشود، بالاخره فهمیدم که یاد خدا چیست. اینکه مطمئن و امیدوار باشی که موفق میشوی، هدفت را دنبال میکنی و این راهی را که شروع کرده‌ای تا آخرش می‌روی. هر چه سر راهت بایستد تو هم هستی و با آن کنار میایی. همین اطمینان، یا ایمان که کارها بالاخره درست میشه. به نظرم آمد این یاد خداست. ذهنم کشید به موفقیت بی‌خداها، آنهایی که آدمهای خوبی هستند، اما شاید اعتقاد دینی ندارند، یا حتی به وجود خدا اعتقاد ندارند. به نظرم آمد که ایمان به همین محکمی در دل آنها هم هست، چشم امیدوارشان به هدف و تلاشی که برای موفقیت در کار و زندگی‌شان به خرج می‌دهند همین یاد خداست. اما کدام خدا برای آدم بی‌خدا؟ همانی که خانه‌اش دل ما آدم‌های گِلی است. تعبیری از این زیباتر وجود ندارد که یک تکه از وجود خدا در هر آدمی هست. ایمان به همین زیبایی است، به این بامعنایی که بدانی چرا زندگی دوست‌داشتنی است، چرا داری زندگی می‌کنی، و چرا قرار است خوب زندگی کنی.

2

عاشق بودن هم یکجور غافلگیری دارد. مثلا همین سناریویی که توی خیابان راه می‌روی. پیاده خیابان خردمند جنوبی را میگیری تا برسی به کوچه شرکت که یک‌دفعه بوی غلیظ قهوه به دماغت می‌خورد. سرت پایین است و نگاهت روی سنگفرش‌ها، "چه بوی خوبی!" و سرت را بالا می‌گیری میبینی نوشته کافه ویونا. حالا این درست که تو تا بحال پایت هم توی کافه ویونا نگذاشته‌ای، که مثلا چهار ماه اینجا بودی و نفهمیدی سر خیابان است. ولی همین که قرار بوده یک بار با هم بروید "یکی از همون ویوناها" باعث می‌شود که یادش کنی. یا مثلا یک دفعه داری از پنجره اتوبوس مسیری که ده سال دانشگاه میرفتی و میامدی را نگاه میکنی، دلت میخواهد گوشی موبایلت را بیرون بیاوری و از خیابان فیلمبرداری کنی به این قصد که بفرستی برایش. تا به حال از خودت فیلم نگرفته‌ای، ولی چه می‌شود کرد، یادش افتاده‌ای. آخر مگر می‌شود فیلم خودت نباشد؟

3

ترانه "خوشحال و شاد و خندانم" را بعد از مدتها شنیدم. آن موقع فکر نمیکنم که اینقدر محتوایش را دقت کرده بودم. "عمر ما کوتاست چون گل صحراست،'' الان دارم میشنوم. ولی این هم باعث می‌شود یادی کنم از گذشته‌های دور. از روزهایی شاد. این هم یک جور ایمان است به زیبایی زندگی.

4

خاله‌پری حالا می‌تواند پای چپش را تکان‌های کوچکی بدهد. وقتی سهیلا، پرستارش، کمک می‌کند بایستد، اول یک گام با پای راستش برمی‎دارد، و بعد چند ثانیه‌ای طول می‌کشد تا کم کم پای چپ هم حرکت بدهد. میان دست زدن‌ها و تشویق کردن‌ها، هم روزهای سخت‌تر یادم هست و هم روزهای شیرین‌تر. نقطه‌ی وصلشان همین حالا است، همین خاله‌پری جدید من. گام برداشتنش به یادت می‌آورد که سختی پایدار نیست، یاد خدا همیشه و در همه حال همراه بعضی آدمها هست.

نظرات

  1. سلام. در مورد یاد خدا بودن، تا جایی که من می دانم بیشتر به این مفهوم است که انسان در هر لحظه خدا را شاهد و ناظر بر خود بداند و وجود او را از یاد نبرد. در مورد بیخداها، تقریبا با سخن شما موافقم، اونها میخوان خدا رو نپرستن، ولی بعد میرن و جایگزینهای غلطی برای خدا پیدا می کنن و اونو می پرستن.

    به من هم سر بزنید. خوشحال میشم اگر مطالبم رو بخونید و اگر نظری داشتید بگویید.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. سلام، ممنونم از نظرتون.

      یک مقدار توضیحش سخته، ولی من فکر میکنم اونهایی هم که مستقیم به خدا اعتقاد ندارند در عمل با نشانه های خدا که در طبیعت، آدمها، و باطن خودشان هست به یادش هستند. البته اگر اهل فکر کردن باشند. منظور من این نبود که کسانی که اعتقاد مستقیم به خدا ندارند، گمراهند. اینطور برداشت ها بیشتر شخصی و درونی است برای هرکسی.

      حذف
  2. سلام. خانم مونا، افرادی که اعتقاد مستقیم به خدا ندارند، بدون شک گمراه هستند، فقط مسئله بر سر مقصر بودن و مقصر نبودنشان است. دلیل این مسئله نه تعصب ما به اسلام است، که اعتقاد به اسلام کجا و بحث بر سر خدا کجا، مشکل غیرمنطقی بودنِ بیخدایی است. چیزی که من هم روی وبلاگم سعی دارم نشونش بدهم. به هر حال ما برای بررسی استدلالها علمی داریم به نام منطق، و منطق به نفع بیخدایی نیست، بلکه بیخدایی فرار از اندیشه است، و سعی می کند به جای عقلگرایی با راه حلهایی مثل تجربه گرایی، خدا را انکار کند. منطق دیدگاههای این افراد را قبول ندارد، و بنیان عقایدشان باطل است. حال اگر آگاهانه به باطل بروند، مستوجب عذاب هستند و اگر ناآگاهانه به باطل بروند، لازمۀ عدالت خداست که در حد عقل و فطرتشان از آنها انتظار داشته باشد.

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

معرفی می‌کنم: بلبل

نمیتونه سیاه باشه

پای حرفهای یک دانشجوی نامجو