وقت بگذار به پایش

در درونم ترسی شاید مضحک می‌آید و می‌پاید، با این مضمون که اگر اشتباه کرده باشم چطور، و اگر دوست‌داشتنی نمانم چطور، و اگر اشتباه کرده باشد چطور، و اگر کسی بهتر پیدایش شود چطور، و همینطور چطور و چطور و چطورها، تا جایی که ضمیری عاقل‌اندیش بیدار شود و به من یادآوری کند اثر گذر زمان، عادت کردن، دوستی، و محبت را. اثر تعلق و مالکیت را، آنطور که اگر کتابی داشته باشم با یادداشت‌های شخصی در حاشیه‌اش، هیچوقت با 4999 نسخه‌ی دیگری که همزمان  با هم چاپ و وارد بازار نشر شدند، برابر نیست. حالا اگر مثل یک کتاب نو میگذاشتمش توی کتابخانه، هیچوقت بخشی از وجود هم نمی‌شدیم، هیچ فرقی با دیگران برایم نداشت، برایش نداشتم. 

این است که دلم آرام می‌گیرد و مطمئن میشوم باغچه‌ی خانه‌ی خودم بهترین زمین دنیاست اگر بخواهم همنشینی گل‌ها را کنم. حافظ بی‌شک از من بهتر این حرف را می‌داند:

                    صبحدم مرغ چمن با گل نوخاســــته گفت    ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
                    گل بخـنـدید که از راســــت نرنجیم ولــی    هیچ عاشـــــق سخن سخت به معشـــوق نگفت 
                    گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل    ای بســــا در که به نوک مژه‌ات باید سُـــفـــت
                    تا ابـــد بوی محــبت به مشـــامش نرســـد    هرکه خاک در میــخانه به رخســــاره نرفـــت 

عجیب آرامشی هست در فکر کردن، نوشتن، و شعر خواندن: دلی مطمئن و ترسی فراری. 

نظرات

  1. سلام. تمثیل جالبی بود، ولی برای من یه مقدار حس متفاوتی ایجاد کرد، چون من معمولاً نسبت به کتاب حسی مثل غذا رو دارم، هر چی بهتر باشه، بیشتر حزمش می کنم، (البته به غیر از برخی کتابهای غیر قابل حزم که دیگه مثل غذا نیستن، بلکه مثل اقیانوسی هستن که هر چی میری به انتهایی نمی رسی، همچون قرآن) اکثر کتابها با وجود جذابیتشون، بعد از مدتی جای خودشون رو به کتابهای دیگر میدن! ولی باز هم میگم تمثیل جابی بود.

    پاسخحذف
  2. سلام، منظور من از این مثال زیبایی زندگی کردن با کسی یا چیزی بود، و اینکه بخاطر کشف زیبایی باید سختی‌هایی رو هم تحمل کرد. برای من اون کتاب در شکلی نمادین خیلی عمیق‌تر از مجموعه‌ای کاغذ و نوشته است. معمولا با خوندن کتاب آدم چیزی یاد میگیره یا دید جدیدی به مساله ای پیدا میکنه، و اینها همه از درون خودش نشئت میگیره. حاشیه‌نویسی اثر انگشت من هست روی کتاب و نشون میده درکش (یا بقول شما هضمش) کردم و بخاطر تاثیری که رویم گذاشته همیشه برایم مهم و فراموش‌نشدنیه، حداقل پیامش. بیشتر با مثال اقیانوس که زدین قابل مقایسه است.

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

معرفی می‌کنم: بلبل

نمیتونه سیاه باشه

آرزوی تحقق‌ یافته