لبخند اصل اعلا
وقتیکه لبخندم نمیآید، و سرد میشوم، و تهمزهی حرفهایم به تلخی میزند، و بالاخره همان وقتی که در فاز ناامیدی غرق هستم، اصولا این حق ذاتی را به خودم میدهم که همانجا ته چاه بمانم. خب به هر حال ناراحت بودن و غصه خوردن هم حق آدم است، همینطور نخندیدن.
ولی تا کی؟ تا لحظهای که ببینی یکی دیگر هم آنجا است، درواقع از بیرون بفهمی که تجربهی این حال و هوا در دیگری برای تو چطور است. خب، خیلی سخت است. همین باعث میشود که آدم درباره حق و شدت ناراحت و سرد شدنش تجدیدنظر کند، چون فهمیده تاثیر آن تنها فردی نیست، بلکه شامل کسانی هم میشود که دوستش دارند.
حالا این نتیجهگیری به ما دیکته نمیکند که احساس و حال روحیمان را سرکوب و برای خوشایند دیگران (هرچقدر هم که نزدیک) مصنوعی رفتار کنیم، به هیچوجه. اما از آنجایی که ته چاه ناراحتی و غصهداری معمولا حلوا پخش نمیکنند، خوب است که آدم بداند کسانی هستند که دوستش دارند و میتواند ناراحتیهایش را با آنها درمیان بگذارد. شاید از تنهایی کشیدنشان بهتر باشد.
میخواهم بگویم فهمیدهام که تلاش برای رهایی از حال و هوای بد و غمانگیز، هیچ ربطی به تظاهر به خوبی ندارد. تلاش کردن خیلی احتمال دارد که واقعاً حالم را خوب کند و آنوقت دوباره لبخندهای اصل خودم را میزنم، خالصانه و صادقانه.
نظرات
ارسال یک نظر