چالشِ حرکت در مسیر راست
این عنوانی است که قبلا انتخاب کرده بودم برای اینکه بگویم باید هدف را در ذهنم داشته باشم و از کوتاهترین و واقعیترین راه به سمت آن حرکت کنم. هدفی ملموس و کوتاهمدت.
معمولا من هدفهای کلیای دارم و راهی هم برای رسیدن به آنها در ذهن ندارم. بعد به تدریج و در طول زمان، توجهم از آن "کلاً ضربدری روی نقشهی ذهن" به مسیرهای فرعیای که به خیال خودم شباهت یا رابطهای به هدف دارند، جلب میشود. آنوقت به جای آنکه یادم باشد هدف چه بود، خودم را با کنکاش در چگونگی ارتباط هدف با فرعیات مشغول نگاه میدارم!
از این رو با چالشی روبرو هستیم به نام حرکت در مسیر راست!
امروز مصاحبهای داشتم برای کار که احتمالا جور نمیشود. دلیلش هم این است که من تجربهی مستقیمی برای این کار ندارم.
- خب چه شد که فکر کردید میتونید اقدام کنید؟
+ فکر کردم چون میدانم ارتباط کارشان با چیزهایی که من کار کردهام چیست پس میتوانم مرتبط باشم. از طرفی موقعیت اینترنشیپ بود، و باز هم فکر کردم که تجربه قبلی چندانی نیاز ندارد.
- خب؟
+ هیچ دیگر، نیاز داشت!
- ؟
+ مثلا نمونهی کار قبلی، نمونهی کدهای قبلی، کلا چرا زمینهای که کار نکردم را انتخاب کردهام..
- واقعا چرا؟
و اینجا بود که برگشتم برای این عنوان متنی بنویسم.
نتیجهگیری مثبت
این است که خوب شد حداقل توی سیکل پرسه در فرعیات، این مصاحبه را انجام دادم. حالا که شکست خوردم باید برگردم و برای چیزهایی که میدانم در ارزیابیام مهماند، تلاش بیشتری کنم. نمونههایی از مختصر مفیدترین کارها، انتخاب یک پروژه، تحقیق و اجرا کردنش، و بعد به اشتراک گذاشتنش روی وب است. باور کنید یا نه، هزار بار تا بحال به این قصد رفتهام و آخرش هم زدهام به فرعی.
- واقعا چرا؟
+ چالش است خب!
نتیجهگیری منفی
ولش کنید. مثلا اینکه من تا آخر عمر قرار است دور خودم بچرخم. من هیچوقت نمینشینم کاری را از اول تا آخرش و به طور ملموس و معین انجام بدهم. من هزار کار را دوست دارم دوهزار کار دیگر را دوست ندارم، و آخرش هم یکی را نمیتوانم انتخاب و دنبال کنم.
- بالاخره الان را بچسب. آینده رو ولش کن.
+ آره، ماکسیمم محلی، من با مینیمم مطلقش چه کار دارم!
نتیجهگیری خنثی
ادامه میدیم به دنبال کار گشتن، تا همه بگن تجربهات کمه، بعد برمیگردیم به یکی از نتیجهگیریهای مثبت و منفی.
- چه کاریه!
+ والا!
در انتها...
بخوانید و عبرت بگیرید. هرچند که هیچکدامتان من نمیشوید و مشکلاتمان و دنیای درونیمان یکی نیست. آدمها قهرمان زندگی خودشانند، هرقدر کوچک و هرقدر خوار، هرچقدر ناشی و هرچقدر مغرور. هر قصهای برای خودش زنده است.
نظرات
ارسال یک نظر