برو کار میکن مگو چیست کار..
یکی از اولین جلساتی که ضربی ابوعطای حبیب را برای استاد میزدم، شاکی پرسیدم چرا آهنگ من تو خالی است؟ شما چی بیشتر میزنید؟ واخوانها؟ اشارهها؟ انگار یک جوری جملهها را بهم وصل میکنید، ولی من که میزنم جدا جدا و منفصل است. من چه چیزی را باید یاد بگیرم؟ خودم میدانم تزئینات کمی استفاده میکنم، میشود یادم بدهید چطور از واخوانها بیشتر استفاده کنم؟ آیا باید با وزن ایقاعی این قطعه آشنا باشم؟ و استاد با همان لبخند آرام و بامحبت همیشگیاش گفت "همین است، داری درست میزنی، دوباره شروع کن ببینم..خب همینه، مثلا اولش را با عجله میزنی، اینطوری باید بزنی ببین..ولی مضرابهایت و نتهایت کاملا درسته، هیچ اشکالی نداری..،" و بعد ادامه داد "حالا اگر مثلا من بگویم که این قطعهای که شما میزنید بر وزن خفیف رمل است، یعنی اینجوری.. (و با دست روی میز ضرب گرفت) برایت فرقی میکند؟ نه، چون این جور اطلاعات فقط دانش گفتاری شما را زیاد میکند، در حالیکه راه بهتر شدنش فقط عمل کردن است،.." و با خنده گفت که اینقدر باید کار کنی تا درست شود، هیچ چیز دیگری نیاز نیست بدانی..
و واقعا حق با استاد است. چند وقتی است از سر کنجکاوی میروم چهارمضراب شور حبیب هم تمرین میکنم. اولش را زود در آوردم و خیلی هم ذوق داشت. با اینکه استاد چند بار سر کلاس ساختارش را باز کرده، ولی من مثل او نتوانستم تجزیهاش کنم. سعی کردم بشنوم چه میزند و دستهایم جورش کرد! ولی جملههای بعدیاش در نمیامد. نمیتوانستم بفهمم چطور دو تا تک را روی همان پایه جا میدهد. هر هفته اولش را میزدم، یک مقدار سعی میکردم بقیهاش هم دربیاید نمیشد. رها میکردم و چند باری فایل صوتیاش را گوش میدادم، باز هم به نتیجهای نمیرسیدم. دیشب که ساز جدید را درآورده بودم تا ببینم کوکش را نگه داشته یا نه، مشتاقتر بودم که روی سیمهای زرد بیشتر بزنم. به صدای سفیدها هنوز عادت نکردهام. دوباره آمدم سر چهارمضراب شور، چند تا ابتکار به خرج دادم، عین آنکه بخواهی لی لی کنی ولی مثلا هی پایت بخورد به زمین! بعد از کمی تفکر و تآمل، آخر مطمئن شدم که چطوری اینجا را رد کنم، حالا فقط باید تمرین کنم تا زمانبندیاش درست شود. خودم هم باورم نمیشود فرق بین بلد بودن و بلد نبودن فقط گلاویز شدن با ساز و گوش دادنش باشد، فقط کار کردن، فقط عمل کردن، درست مثل وقتی که آدم یاد بگیرد از دوچرخه پایین نیفتد!
و واقعا حق با استاد است. چند وقتی است از سر کنجکاوی میروم چهارمضراب شور حبیب هم تمرین میکنم. اولش را زود در آوردم و خیلی هم ذوق داشت. با اینکه استاد چند بار سر کلاس ساختارش را باز کرده، ولی من مثل او نتوانستم تجزیهاش کنم. سعی کردم بشنوم چه میزند و دستهایم جورش کرد! ولی جملههای بعدیاش در نمیامد. نمیتوانستم بفهمم چطور دو تا تک را روی همان پایه جا میدهد. هر هفته اولش را میزدم، یک مقدار سعی میکردم بقیهاش هم دربیاید نمیشد. رها میکردم و چند باری فایل صوتیاش را گوش میدادم، باز هم به نتیجهای نمیرسیدم. دیشب که ساز جدید را درآورده بودم تا ببینم کوکش را نگه داشته یا نه، مشتاقتر بودم که روی سیمهای زرد بیشتر بزنم. به صدای سفیدها هنوز عادت نکردهام. دوباره آمدم سر چهارمضراب شور، چند تا ابتکار به خرج دادم، عین آنکه بخواهی لی لی کنی ولی مثلا هی پایت بخورد به زمین! بعد از کمی تفکر و تآمل، آخر مطمئن شدم که چطوری اینجا را رد کنم، حالا فقط باید تمرین کنم تا زمانبندیاش درست شود. خودم هم باورم نمیشود فرق بین بلد بودن و بلد نبودن فقط گلاویز شدن با ساز و گوش دادنش باشد، فقط کار کردن، فقط عمل کردن، درست مثل وقتی که آدم یاد بگیرد از دوچرخه پایین نیفتد!
نظرات
ارسال یک نظر